فرصتی دست داد که کتاب خداحافظ گاری کوپر نوشته رومن گاری را مطالعه کنم.
داستان در سال ۱۹۶۹ نوشته شده (سه سال قبل از تولد من) و ترجمه فارسی آن در سال ۱۹۷۲ (سال تولد من) در ایران به چاپ رسیده است و خب بعنوان هدیه تولد بقدر کافی دلیل برای جلب شدن فرا رویم نهاده است.
شخصیت اصلی داستان، یک آمریکایی است که پدرش را در جنگ از دست داده و همه دلزدگی هایش از زندگی آمریکایی و التهابات اجتماعی او را به سوییس و بویژه به سوی قله های مرتفع و پوشیده از برف آند که به نظر من سمبل پاکی هستند، کشانده است.
او تمدن و سیاست را به تمامی به هیچ می انگارد.
گریز بی پایانش از هیاهوی شهری و عشق به عنوان بارزترین نشانه حلقه اتصال اجتماعی او را در ارتفاعات نگه می دارد.
اما در پایان داستان، همین شخصیت گریزپا در دام عشق میوفتد، و می بیند که تاب گریز ندارد. در واقع عشق بستر نگه دارنده قطعات پازلیست که جهان را تشکیل می دهد و او خود را در آن غرق می کند.
مطالعه آن را به همه دوستان توصیه می کنم.